چنگیز آیتماتوف نویسنده ی نامدار قیرقیزستان در رمان ( روزی برابر یک قرن) بر اساس یک افسانه، آدمهائی را به تصویر می کشد که مبدل به مانقورت شده اند. منظور از مانقورت، انسانهائی هستند که با هویت ملی خود بیگانه شده و بمثابه ستون پنجم دشمن بر علیه منافع ملی خود عمل می نمایند.(او مانقوت را این گونه توصیف میکند:مانقورت ازخود بی خبر بود. نمیدانست ازکدام قبیله وازچه تباری است. نام پدرومادر خودرا نمیدانست.دوران کودکیش را بخاطر نمیاورد.چیزی ازگذشته نمیدانست واز شکنجه وبلایی که بر سرش اورده بودند خبر نداشت. نمی دانست که از"من" خود دور شده است چنین برده ای برای ارباب خود امتیازات فراوان داشت انسانی بود مطیع وبی آزار. هرگز زبان به اعتراض نمیگشود هرگزبه فکر فرار نمی افتاد. برای برده داران خطری بالاتر ازعصیان بردگان وجود نداشت. روح هر برده ازاندیشه عصیان لبریزاست حال انکه مانقورت موجودی استثنایی بود وخیال شورش ونافرمانی نداشت...)
چنگیز آیتماتوف برای نشان دادن عمق تراژدی، مردی را به تصویر می کشد که قادر به شناختن مادرش نمی باشد حتی او را دشمن پنداشته و به قصد کشتن او تیری از کمانش رها می کند و او را می کشد.
در واقع مان قورت کسی است که ازخویش خود بیگانه شده و هیچ وابستگی فرهنگی به قوم خود احساس نمیکند . او به راحتی زبان مادری و حتی مام میهن و مادر حقیقی خود را در جای جای گفتارش به تحقیر و تمسخر میگیرد و فرهنگ خودی را نفی و به فرهنگ بیگانه به دیده احترام فوقالعاده مینگرد و در این کار آنقدر پیش میرود که حتی حاضر میشود طبق افسانه به دستور ارباب، قلب مادر خود را نیز نشانهی تیر کند و او را از پای درآورد بدون اینکه خم به ابرو بیاورد یا متاثر گردد . بدین جهت مان قورت یک بی اصل و نسب کامل است که بیشتر به کوبیدن مظاهر و منافع ملی خود میپردازد .
واژه "مان" در ترکی غیر از معنی مثل و مانند در ترکیب ترکمان (ترک مانند) و ائلمان (ائل مانند) معنی عیب و نقص را نیز در خود دارد و مان قورت در حقیقت مفهوم "گرگ ناقص" یا به بیان واضحتر "انسان ناقص" را در قاموس ترکان افاده میکند . با توجه با اینکه در این قاموس بوز قورت بعنوان انسان کامل و اصیل است لذا مان قورت بعنوان انسان ناقص تلقی میگردد . به عبارت دیگر مان قورت به معنی "گرگ ننگین" یا "انسان ننگین" است. این ننگ بیشتر گریبان گیر همان بوزقورتهاست که اسیر دشمن شده و بعد از شستشوی مغزی به ننگ ایل و تبار و جامعه و ایدئولوژی خود بدل میشوند .در شکل جدید مان قورتها در رسانههای گروهی وادار به مصاحبه بر علیه ایدئولوژی قبلی خویش میگردند .
افسانه مان قورت در مورد منشا و چگونگی مان قورت شدن بوز قورتها سیر مسخ آنان از گرگ کامل (انسان کامل) به گرگ ناقص (انسان ناقص) را به تفصیل چنین بیان میکند .
روز و روزگاری در صحرای "ساری اؤزیه" آسیای مرکزی اقوام مختلف زندگی میکردند . یکی از این اقوام قوم ترک نایمان بود . نایمانها دشمنانی به نام " ژوان ژوان"ها داشتند . ژوان ژوانها مبتکر مان قورت گردانیدن اسرای خود بودند . آنها اسیران جوان قبیله نایمان را گرفته و طی شکنجههای سخت و طاقتفرسا حافظ تاریخی آنان را مختل کرده و از آنها فردی بی بند و بار نسبت به قوم و قبیله خود میساختند .
مان قورتها طوری تربیت میشدند که تنها دستورات ارباب خود را مثل روبوت، و آدم آهنیها بکار میبستند اگر ارباب مان قورت میگفت پدر و مادرت را بکش در چشم بهمزنی بدون هیچگونه ترحمی آنان را به قتل میرساندند .
افسانه میگوید : در منطقه ساری اؤزیه چاههای زیادی وجود داشت و همه جا سرسبز و خرم بود ولی ناگهان قحطی بزرگی اتفاق افتاد و اقوام ساکن در آن صحرا به جاهای دیگر کوچ کردند . قوم ژوان ژوانها نیز که مبتکر شستشوی مغزی جوانان بودند مجبور به کوچ گردیده بسوی رود ادیل (اتیل)- که همان ولگا باشد- رفتند. آنها چون به لعنت و نفرین الهی به جزای مان قورت کردن جوانان دچار شده بودند موقع گذر از روی آبهای یخ بسته ولگا همگی از کوچک و بزرگ و انسان و حیوان با شکسته شدن یخها به عمق آبها مثل فرعون- فرورفته و از روی زمین محو و نابود شده به جزای خود میرسند .
افسانه در مورد چگونگی مان قورت سازی ژوان ژ وانها میگوید : ژوان ژوانها وقتی کسانی را اسیر میگرفتند آنها را به صحرا برده موهای سرشان را از ته می تراشیدند، بعد شتری را سر بریده و از پوست گردن شتر که از سفتترین قسمت پوست شتر است قطعاتی را جدا کرده و بلافاصله به سر اسیر چسبانیده ، آنرا محکم میبستند . بعد از این کار دستبند و پایبند اسیران را محکم کرده آنها را در زیر آفتاب سوزان رها میکردند .
بعد از مدتی موی سر آنها رشد کرده و چون جایی برای رشد خود نمییافتند برگشته بتدریج داخل مغز اسیر میشدند . در این موقع بیشتر جوانان تاب تحمل این غذاب را نیاورده فوت میکردند ولی آنهایی که میماندند در اثر برخورد موها با سلولهای حافظه تمام خاطرات گذشته خود را از دست داده و تنها مهارتهای آنان در تیراندازی میماند . آنها به دستور ارباب خود هر کس را که دستور میداد بلافاصله تیرباران میکردند . چون از بین ده اسیر یک اسیر مان قورت شده و بقیه میمردند لذا ارزش یک مان قورت ده برابر یک غلام بود و اگر کسی مان قورت کسی را میکشت مجبور به پرداخت جریمه سنگین میشد .
افسانه میگوید: روزی پسر جوانی بنام "ژول آمان" (یول آمان) فرزند پیرزنی بنام "نایمان آنا" برای گرفتن انتقام خون پدر خود از ژوان ژوانها که در جنگ با آنان کشته شده بود به اتفاق سایر جوانان قبیله نایمان به ژوان ژوانها حمله کرده و بعد از جنگی قهرمانانه اسیر میشود . ژوان ژوانها او رامان قورت کرده و به چوپانی گلههای خود میگمارند ."نایمان آنا" برای نجات پسرش به منطقه ژوان ژوانها رفته و پسر خود را میبیند که چوپان گله شده است . مادر به فرزند نزدیک شده و اسمش را میپرسد . پسر جواب میدهد که نامش مان قورت است. مادر در میان حسرت و ناامیدی از پدر و مادر و ایل و تبارش میپرسد . پسر جوان تنها یک جواب دارد آنهم : من مان قورت هستم . مادر سعی میکند حافظهی پسر جوانش را به کار بیاندازد . "چنگیز ایتماتف" - نویسنده معروف قرقیزی - در همان رمان "روزی به درازی قرن" بقیه ماجرا را چنین به رشته قلم میکشد که مادر خطاب به پسرش میگوید : " اسم تو ژول آمان است میشنوی؟ تو ژول آمان هستی . اسم پدرت هم دونن بای (Donan bay) است پدرت بادت نیست؟ آخر او در زمان کودکیت به تو تیراندازی یاد میداد . من هم مادر تو هستم، تو پسر من هستی، تو از قبیله نایمان هستی متوجه شدی؟ تو نایمان هستی .
او (مان قورت) با بیاعتنایی کامل به سخنان مادرش گوش میداد . گویی اصلا این حرفها ربطی به او ندارد .
نایمان آنا باز دوباره تلاش کرد که حافظه پسرش را بکار بیاندازد لذا با التماس گفت:
اسمت را بیاد بیاور . . .ببین اسمت چیست مگر نمیدانی که پدرت دونن بای است؟ اسم تو مان قورت نیست ژول آمان است . برای این اسمت را ژول آمان گذاشتهایم که تو در زمان کوچ بزرگ نایمانها بدنیا آمدی . وقتی تو بدنیا آمدی ما سه روز تمام کوچ خود را متوقف کردیم".
“نایمان آنا” برای اینکه احساسات پسرش را تحریک کند و او را به یاد کودکی خود بیاندازد برایش ترانه و لالایی و بایاتی میخواند ولی هیچ تاثیری در پسر جوان نمیکند . در این موقع ارباب ژول آمان پیدا شده و نایمان آنا از ترس او پنهان میشود.ارباب ژول آمان از او میپرسد آن پیرزن به تو چی میگفت؟ ژول آمان میگوید او به من گفت که من مادرت هستم . ارباب ژل آمان میگوید تو مادر نداری تو اصلا هیچ کس را نداری فهمیدی، وقتی آن پیرزن دوباره پیشت آمد او را با تیر بزن و بکش . او بعد از دادن "حکم تیر" به دنبال کار خود میرود . نایمان آنا وقتی میبیند او رفت از مخفیگاه خویش خارج شده میخواهد که دوباره حافظه تاریخی و قومی و خانوادگی پسر جوان را بکار بیاندازد لذا به او نزدیک میشود . اما ژول امان با دیدن نایمان آنا بدون هیچ ترحمی در اطاعت کورکورانه از دستورات اربابش قلب مادرش را نشانه گرفته و او را از پشت شتری که سوارش شده بود سرنگون میسازد . قبل از اینکه پیکر بیجان نایمان آن به زمین بیفتد روسری او به شکل پرندهای بنام دونن بای درآمده و پرواز میکند . گویی این پرنده روح نایمان آنا را در جسم خود دارد. از آن زمان پرندهای در صحرای ساری اؤزیه پیدا شده و به مسافرین نزدیک گردیده و دایماً تکرار می کند:
"به یاد آر از چه قبیلهای هستی، اسمت چیست؟ اسم پدرت دونن بای است، دونن بای، دونن بای . . ."
پیکر بیجان نایمان آنا در محلی که بعدها بنام او به قبرستان "آنا بیت" معروف گردیده به خاک سپرده میشود . پسر مان قورت او حتی برای گرامیداشت خاطره مادر بر سر قبر او نیز حاضر نمیشود چراکه او خود را بی پدر و مادر و بیاصل و نسب میدانست .
ماجرای بوزقورتها و تشکیل امپراطوری بزرگ "گؤک ترک" در رمان بزرگ"Boz Kurtlar" نوشته "atsiz" در کتابی 555 صفحهای و ماجرای مان قورتها در کتاب : "KUH Bapecpa bəpabəp" (گون وار عصره برابر) نوشته چنگیز آتیماتف، در 348 صفحه چاپ و منتشر شده است . کتاب اخیر با نام "روزی به درازی قرن" به زبان فارسی و با نام "Gun olur asra bedel" گون اولور عصره بدل به زبان ترکی استانبولی و به نام"گون وار عصره برابر" به ترکی آذربایجان ترجمه شده است ترجمه شده است .
بر اساس این رمان مشهور چنگیز آتیمایف در سال 2000 نمایشنامهای در تئاتر شهر استانبول با نام اصلی "mankurt"(مان قورت) و با نام فرعی "Gun uzar yuz yil olur" (گون اوزار یوز ییل اولور) به صحنه برده شده است .
بدین ترتیب دو اثر بزرگ از دو نویسنده سترگ از دو افسانه کهن ترک چاپ ومنتشر شده که در یکی به ماجرای ترکان اصیل و در دیگری به ماجرای تاسفبار ترکان از خود بیگانه پرداخته میشود .
باشد که روز و روزگاری دیگر داستانهای کهن ترک بشکلهای هنری از قبیل رمان و نمایشنامه و فیلم درآمده و بازسازی گردد
انسان با خواندن این رمان برایش این پرسش مطرح می شود آیا این موضوع پایه ی علمی دارد و یا فقط افسانه ای بیش نیست؟ درعلم روانشناسی به جای مانقورت از اصطلاح شستشوی مغزی استفاده می شود.
چنگیز آیتماتوف برای نشان دادن عمق تراژدی، مردی را به تصویر می کشد که قادر به شناختن مادرش نمی باشد حتی او را دشمن پنداشته و به قصد کشتن او تیری از کمانش رها می کند و او را می کشد.
در واقع مان قورت کسی است که ازخویش خود بیگانه شده و هیچ وابستگی فرهنگی به قوم خود احساس نمیکند . او به راحتی زبان مادری و حتی مام میهن و مادر حقیقی خود را در جای جای گفتارش به تحقیر و تمسخر میگیرد و فرهنگ خودی را نفی و به فرهنگ بیگانه به دیده احترام فوقالعاده مینگرد و در این کار آنقدر پیش میرود که حتی حاضر میشود طبق افسانه به دستور ارباب، قلب مادر خود را نیز نشانهی تیر کند و او را از پای درآورد بدون اینکه خم به ابرو بیاورد یا متاثر گردد . بدین جهت مان قورت یک بی اصل و نسب کامل است که بیشتر به کوبیدن مظاهر و منافع ملی خود میپردازد .
واژه "مان" در ترکی غیر از معنی مثل و مانند در ترکیب ترکمان (ترک مانند) و ائلمان (ائل مانند) معنی عیب و نقص را نیز در خود دارد و مان قورت در حقیقت مفهوم "گرگ ناقص" یا به بیان واضحتر "انسان ناقص" را در قاموس ترکان افاده میکند . با توجه با اینکه در این قاموس بوز قورت بعنوان انسان کامل و اصیل است لذا مان قورت بعنوان انسان ناقص تلقی میگردد . به عبارت دیگر مان قورت به معنی "گرگ ننگین" یا "انسان ننگین" است. این ننگ بیشتر گریبان گیر همان بوزقورتهاست که اسیر دشمن شده و بعد از شستشوی مغزی به ننگ ایل و تبار و جامعه و ایدئولوژی خود بدل میشوند .در شکل جدید مان قورتها در رسانههای گروهی وادار به مصاحبه بر علیه ایدئولوژی قبلی خویش میگردند .
افسانه مان قورت در مورد منشا و چگونگی مان قورت شدن بوز قورتها سیر مسخ آنان از گرگ کامل (انسان کامل) به گرگ ناقص (انسان ناقص) را به تفصیل چنین بیان میکند .
روز و روزگاری در صحرای "ساری اؤزیه" آسیای مرکزی اقوام مختلف زندگی میکردند . یکی از این اقوام قوم ترک نایمان بود . نایمانها دشمنانی به نام " ژوان ژوان"ها داشتند . ژوان ژوانها مبتکر مان قورت گردانیدن اسرای خود بودند . آنها اسیران جوان قبیله نایمان را گرفته و طی شکنجههای سخت و طاقتفرسا حافظ تاریخی آنان را مختل کرده و از آنها فردی بی بند و بار نسبت به قوم و قبیله خود میساختند .
مان قورتها طوری تربیت میشدند که تنها دستورات ارباب خود را مثل روبوت، و آدم آهنیها بکار میبستند اگر ارباب مان قورت میگفت پدر و مادرت را بکش در چشم بهمزنی بدون هیچگونه ترحمی آنان را به قتل میرساندند .
افسانه میگوید : در منطقه ساری اؤزیه چاههای زیادی وجود داشت و همه جا سرسبز و خرم بود ولی ناگهان قحطی بزرگی اتفاق افتاد و اقوام ساکن در آن صحرا به جاهای دیگر کوچ کردند . قوم ژوان ژوانها نیز که مبتکر شستشوی مغزی جوانان بودند مجبور به کوچ گردیده بسوی رود ادیل (اتیل)- که همان ولگا باشد- رفتند. آنها چون به لعنت و نفرین الهی به جزای مان قورت کردن جوانان دچار شده بودند موقع گذر از روی آبهای یخ بسته ولگا همگی از کوچک و بزرگ و انسان و حیوان با شکسته شدن یخها به عمق آبها مثل فرعون- فرورفته و از روی زمین محو و نابود شده به جزای خود میرسند .
افسانه در مورد چگونگی مان قورت سازی ژوان ژ وانها میگوید : ژوان ژوانها وقتی کسانی را اسیر میگرفتند آنها را به صحرا برده موهای سرشان را از ته می تراشیدند، بعد شتری را سر بریده و از پوست گردن شتر که از سفتترین قسمت پوست شتر است قطعاتی را جدا کرده و بلافاصله به سر اسیر چسبانیده ، آنرا محکم میبستند . بعد از این کار دستبند و پایبند اسیران را محکم کرده آنها را در زیر آفتاب سوزان رها میکردند .
بعد از مدتی موی سر آنها رشد کرده و چون جایی برای رشد خود نمییافتند برگشته بتدریج داخل مغز اسیر میشدند . در این موقع بیشتر جوانان تاب تحمل این غذاب را نیاورده فوت میکردند ولی آنهایی که میماندند در اثر برخورد موها با سلولهای حافظه تمام خاطرات گذشته خود را از دست داده و تنها مهارتهای آنان در تیراندازی میماند . آنها به دستور ارباب خود هر کس را که دستور میداد بلافاصله تیرباران میکردند . چون از بین ده اسیر یک اسیر مان قورت شده و بقیه میمردند لذا ارزش یک مان قورت ده برابر یک غلام بود و اگر کسی مان قورت کسی را میکشت مجبور به پرداخت جریمه سنگین میشد .
افسانه میگوید: روزی پسر جوانی بنام "ژول آمان" (یول آمان) فرزند پیرزنی بنام "نایمان آنا" برای گرفتن انتقام خون پدر خود از ژوان ژوانها که در جنگ با آنان کشته شده بود به اتفاق سایر جوانان قبیله نایمان به ژوان ژوانها حمله کرده و بعد از جنگی قهرمانانه اسیر میشود . ژوان ژوانها او رامان قورت کرده و به چوپانی گلههای خود میگمارند ."نایمان آنا" برای نجات پسرش به منطقه ژوان ژوانها رفته و پسر خود را میبیند که چوپان گله شده است . مادر به فرزند نزدیک شده و اسمش را میپرسد . پسر جواب میدهد که نامش مان قورت است. مادر در میان حسرت و ناامیدی از پدر و مادر و ایل و تبارش میپرسد . پسر جوان تنها یک جواب دارد آنهم : من مان قورت هستم . مادر سعی میکند حافظهی پسر جوانش را به کار بیاندازد . "چنگیز ایتماتف" - نویسنده معروف قرقیزی - در همان رمان "روزی به درازی قرن" بقیه ماجرا را چنین به رشته قلم میکشد که مادر خطاب به پسرش میگوید : " اسم تو ژول آمان است میشنوی؟ تو ژول آمان هستی . اسم پدرت هم دونن بای (Donan bay) است پدرت بادت نیست؟ آخر او در زمان کودکیت به تو تیراندازی یاد میداد . من هم مادر تو هستم، تو پسر من هستی، تو از قبیله نایمان هستی متوجه شدی؟ تو نایمان هستی .
او (مان قورت) با بیاعتنایی کامل به سخنان مادرش گوش میداد . گویی اصلا این حرفها ربطی به او ندارد .
نایمان آنا باز دوباره تلاش کرد که حافظه پسرش را بکار بیاندازد لذا با التماس گفت:
اسمت را بیاد بیاور . . .ببین اسمت چیست مگر نمیدانی که پدرت دونن بای است؟ اسم تو مان قورت نیست ژول آمان است . برای این اسمت را ژول آمان گذاشتهایم که تو در زمان کوچ بزرگ نایمانها بدنیا آمدی . وقتی تو بدنیا آمدی ما سه روز تمام کوچ خود را متوقف کردیم".
“نایمان آنا” برای اینکه احساسات پسرش را تحریک کند و او را به یاد کودکی خود بیاندازد برایش ترانه و لالایی و بایاتی میخواند ولی هیچ تاثیری در پسر جوان نمیکند . در این موقع ارباب ژول آمان پیدا شده و نایمان آنا از ترس او پنهان میشود.ارباب ژول آمان از او میپرسد آن پیرزن به تو چی میگفت؟ ژول آمان میگوید او به من گفت که من مادرت هستم . ارباب ژل آمان میگوید تو مادر نداری تو اصلا هیچ کس را نداری فهمیدی، وقتی آن پیرزن دوباره پیشت آمد او را با تیر بزن و بکش . او بعد از دادن "حکم تیر" به دنبال کار خود میرود . نایمان آنا وقتی میبیند او رفت از مخفیگاه خویش خارج شده میخواهد که دوباره حافظه تاریخی و قومی و خانوادگی پسر جوان را بکار بیاندازد لذا به او نزدیک میشود . اما ژول امان با دیدن نایمان آنا بدون هیچ ترحمی در اطاعت کورکورانه از دستورات اربابش قلب مادرش را نشانه گرفته و او را از پشت شتری که سوارش شده بود سرنگون میسازد . قبل از اینکه پیکر بیجان نایمان آن به زمین بیفتد روسری او به شکل پرندهای بنام دونن بای درآمده و پرواز میکند . گویی این پرنده روح نایمان آنا را در جسم خود دارد. از آن زمان پرندهای در صحرای ساری اؤزیه پیدا شده و به مسافرین نزدیک گردیده و دایماً تکرار می کند:
"به یاد آر از چه قبیلهای هستی، اسمت چیست؟ اسم پدرت دونن بای است، دونن بای، دونن بای . . ."
پیکر بیجان نایمان آنا در محلی که بعدها بنام او به قبرستان "آنا بیت" معروف گردیده به خاک سپرده میشود . پسر مان قورت او حتی برای گرامیداشت خاطره مادر بر سر قبر او نیز حاضر نمیشود چراکه او خود را بی پدر و مادر و بیاصل و نسب میدانست .
ماجرای بوزقورتها و تشکیل امپراطوری بزرگ "گؤک ترک" در رمان بزرگ"Boz Kurtlar" نوشته "atsiz" در کتابی 555 صفحهای و ماجرای مان قورتها در کتاب : "KUH Bapecpa bəpabəp" (گون وار عصره برابر) نوشته چنگیز آتیماتف، در 348 صفحه چاپ و منتشر شده است . کتاب اخیر با نام "روزی به درازی قرن" به زبان فارسی و با نام "Gun olur asra bedel" گون اولور عصره بدل به زبان ترکی استانبولی و به نام"گون وار عصره برابر" به ترکی آذربایجان ترجمه شده است ترجمه شده است .
بر اساس این رمان مشهور چنگیز آتیمایف در سال 2000 نمایشنامهای در تئاتر شهر استانبول با نام اصلی "mankurt"(مان قورت) و با نام فرعی "Gun uzar yuz yil olur" (گون اوزار یوز ییل اولور) به صحنه برده شده است .
بدین ترتیب دو اثر بزرگ از دو نویسنده سترگ از دو افسانه کهن ترک چاپ ومنتشر شده که در یکی به ماجرای ترکان اصیل و در دیگری به ماجرای تاسفبار ترکان از خود بیگانه پرداخته میشود .
باشد که روز و روزگاری دیگر داستانهای کهن ترک بشکلهای هنری از قبیل رمان و نمایشنامه و فیلم درآمده و بازسازی گردد
انسان با خواندن این رمان برایش این پرسش مطرح می شود آیا این موضوع پایه ی علمی دارد و یا فقط افسانه ای بیش نیست؟ درعلم روانشناسی به جای مانقورت از اصطلاح شستشوی مغزی استفاده می شود.
در ایران استبداد زده آندسته از نظریه پردازان فارس که از سیاست یکسان سازی ملتها در ایران حمایت می کنند برای ملل غیر فارس هویت ساختگی تراشیده اند و تقریبا ٨٥ سال است این هویت ساختگی برای نفی موجودیت ملل غیر فارس در ایران تبلیغ می شود. متاسفانه در آوریل سال ١٩٢٦ رضا میر پنج در نتیجه کوتادی نظامی خود را پادشاه ایران خواند. او به چند گانگی ارزشهای انسانی اعتقاد نداشت از اینرو سیاست اصلی حاکمیت وی یکسان سازی ملل ایران بود. برای رسیدن به این منظور ملل ساکن غیر فارس از جمله آذربایجانیها، بطور سیستماتیک از طریق رسانه های گروهی، تعلیم وتربیت مورد شستشوی مغزی واقع شدند...تقریبا در طول ٨٥ سال یعنی از بدو پیدایش رژیم پهلوی تا کنون که جمهوری اسلامی بر سر کار است در ایران سیاست یکسان سازی ملل دنبال شده است و در نتیجه این سیاست، تعدادی از آذربایجانیها با هویت ملی خود بیگانه شده اند وگاهی تا آنجا پیش می روند که بر علیه منافع ملی آذربایجان عمل می کنند...فردی که مورد شستشوی مغزی واقع شده است دو هویت متضاد را با خود حمل می کند. برای مثال یک مانقورت آذربایجانی بجای نژاد ترک، خود را از نژاد آریائی می داند و زبان ترکی آذربایجانی را زبان آذری می شمارد. در واقع در تبین هویت ملی خود فرق اساسی با فارسها ندارد...چنگیز آیتماتف در رمان "روزی برابر یک قرن" به زیبائی عمق سقوط مانقورتها را با کلمات به تصویر می کشد . او به ما به خوبی نشان می دهد که چگونه فرد مانقورت ممکن است تا آنجا پیش رود حتی مادر خود را نشناسد و تیری به قصد کشتن او از کمانش رها کند و او را بکشد....ایران از نقطه نظر اطلا عات پروسه ای بالنده را طی میکند و سیاست یکسان سازی ملتها در ایران دیر یا زود محکوم به شکست می باشد...بابک آذری حقوقدان
با ماقورت ها چگونه رفتار کنیم:
همان طور که گفته شد در پایان رمان (یک روز به اندازه یک قرن) مانقورت مادر خود را نشناخته و او را کشت در این رمان کسانی که فرزندانشان به مانقورت تبدیل شده بود به ناچار فرزند خود را به کل فراموش میکردنن و بنا را بر این می گذاشتند که فرزندشان مرده است اما از میان این خانواده ها مادری پیدا شد که نتوانست فرزند خود را فراموش کند و برای پیدا کردن او خود را به بیابان زد و در نهایت وقتی که فرزند دلبند خود را پس از هزاران مشقت پیدا کرد و با وجود تمام تلاشش برای اینکه فرزندش او را به خاطر اورد اما او مادرش را نشناخت و با انداختن تیری به طرف مادرش او را کشت بنابرین ما هم اگه سعی کنیم مانقورت های جامعه خود را به اصلیتش باز گردانیم تنها نتیجه ان اسیب دیدن خودمان خواهد بود انها هزگر به اصلیت خود باز نخواهند گشت هر گونه بحث کردن در نهایت باعث اسیب روحی و روانی به خودمان خواهد شد تنها راه این هست که انها را فراموش کنیم و به حال خودشان رها سازیم انها جر بردگی هیچ کاری از دستشان بر نمی اید و تا ابد نیز در همین وضعیت خواهند بود انها تمام گذشته و پدر و مادر خود را فراموش کرده اند و دشمن منیت انها را از انها گرفته است و از خود اختیاری ندارند
ديليني دانســــا بيري ســـانكي دانيبدير آناسين
پاسخحذفاؤز ديلين بيلمـــهيهنين پارچـــالاييب يـــار،
ديلينـي آنـــــاميــــن لايلاسيايله وطن عشــــقين تـانيديم
عاردير اينسانليقــا هـــر كس كي بيله عار، ديليني
-------------------------------------------------
دیلین وار سنین
فارسي قيريلداتما ديلين وارسنين
سن اگر بولبولسن گولون وارسنين
قهرمان خلقيميز گؤزتيكيب سنه فرهنگي تالانميش ائلين وارسنين
سن گؤزهل سوناسان هر سويا دوشمه
اوزمگه دوم دورو گؤلون وارسنين
... اگر بولود اولسان ياغ قوراخليقا
سوياحسرت قالميش چؤلون وارسنين
«ياغ اولوب يانديرما يادلار چيراغين
قارانليق آيلارين، ايلين وارسنين»
دئميرم فارسيجا يازابيلميرسن
چوخ گؤزهل يازيرسان الين وارسنين
آممانئجه دئييم فارسيدان گؤزهل
قيلينج كيمي كسگين ديلين وارسنين
«سعدي»ني «حافظ»ي چوخدا ازديرمه
«معجز» ون و ورغونون لعلين وارسنين
آرخالان بابكه رستم نه چيدير؟
دانالار باسماقا كلين وارسنين
نسيمي،خطايي واقف، فضولي
دده قورقود» كيمي اولون وار سنين